Monday 10 June 2013

پارازیت اعدام کشتار

پارازیت اعدام کشتار

بله این جملاتیست که در ایران خراب شده متحجر زیاد میشنویم

 و تصاویرش را میبینیم

اری اینجا ایران است سرزمین یک مشت وحشی یک مشت خونخوار

من به عنوان یک گیاهخوار نه امنیت فکری داشتم  نه ازادی افکار


من متنفرم از کشتار چه حیوانات بیگناه چه انسانها

خدایا ای کاش زاده یک کشور دیگری میبودم.

من متنفرم از این حکومت و این ملت امل متوحش حامی حکومت


یه سره باید در این مملکت یا عید قربان باشد یا اعدام

هیچی ندارم بگم فقط جز تنفر




چه ما اسلام‌ دوست باشيم يا اسلام‌ستيز،

 
 چه ما بين اسلام و اسلام‌گرايی فرق بگذاريم يا نگذاريم
.



به محض اين که از اسلام يا مسلمانان سخن به ميان می‌آيد
،

 
 بلافاصله در ذهن ما، شهيدان عمليات انتحاری مجسم می‌شوند

 
که می‌خواهند به بهشت بروند تا به ۷۲ حوری باکره خود برسند؛

.
.
 به محض شنيدن نام اسلام ما به ياد اعدام‌های 


زناکاران و مخالفان اسلام و ضد حکومت اخوندی در ملاء عام می‌افتيم
،

به ياد زنان حجاب‌دار، در برقه، در چادر و در عبا می‌افتيم
،

و به ياد دختر بچه‌هايی می‌افتيم که ختنه می‌شوند


 و دخترانی که قربانی قتل‌های ناموسی می‌شوند، به ياد متعصبينی می‌افتيم


 که خشم خود را عليه کاريکاتورهايی بيرون می‌ريزند


 که حتی يک بار آنها را نديده‌اند چه برسد به اين که آنها را درک کرده باشند.










((شعری که یکی از دوستان فرستاده

خسته از دیدن عمامه و کفن

خسته از این همه عاشق جانی وطن

خسته از این همه قربانی برای وطن

خسته از این قوم تاتار و مغول

خسته از همه خوف و هراس

خسته از این همه سکوت و سماق

غسل ِ وحشت در ارتعاش ِ چماق

میرویم و دوباره چیزی نیست

در ترازوی فهم ِ چشم ِ براق

خسته از این همه بگیر و نگیر

عشق با آلت و هوس درگیر

میرویم از ترانه تا بستر

جعل ِ تعجیل و حسرت ِ تاخیر

خسته از این همه لباس ِ سیاه

فسق ِ وُعّاظ و انبساط ِ گناه

میرویم از نگاه ِ شب بالا

ناجیان توی چاه ِ دین گمراه

خسته از برهه های بحرانی

بازی ِ بسته های سیمانی

میرویم ...آب هنوز آبی نیست

فقر ِ عریان... فجور ِ پنهانی

خسته از هضم ِ تهمت ِ تقدیر

این همه خبط و این همه تقصیر

میرویم ...این طلاق ، اجباری ست

حفر ِ کانال و پرچم ِ تعمیر....

خسته از این همه حکایت ِ سرد

بسط ِ درد و مردم ِ بیدرد

میرویم این هنوز اول ِ ماست

ملتی آسمان جُل و ولگرد

خسته از سکس و توبه و افیون

مردمی از ازل به دین مدیون

میرویم ... حجله خیس و ما خشکیم

انتقاد ِ نظامی از مجنون...

خسته از این همه کلاه ِ گشاد

تحت ِ قانون ِ هرچه بادا باد

میرویم ... از مسیر ِ مسجدِ کفر

دادی از ما ندیده این بیداد

خسته از این همه هماغوشی

استراق ِ شعور و بی هوشی

میرویم از ستاره ها دزدی

تف به خاموشی و فراموشی

خسته از این همه تن ِ تپلی

عارف ِ لات و صوفی ِ فوکولی

میرویم از کمان ِ زیر ابرو

تا فراسوی نکبت و دودلی

خسته از این همه شب ِ جمعه

بوی داغی ِ خر و دنبه

میرویم ازمسیر ِ سفره کنار

صبح ِ جمعه...حلیم یا ندبه؟

خسته از این همه خود ارضایی

راهپیمایی و صف آرایی

میرویم انقلاب را تا مرگ
...
عاشق ِ کیک ِ زرد ِ القایی

خسته از این همه نگاه ِ خشن

عشق یعنی حقارتی مُزمن

میرویم از لباس آنورتر

پابه پای ملیجکی مومن 

خسته از این همه تب و دارو

حالمان زار و یارمان یارو
...
میرویم از تماس تا تردید

موش و سوراخ و دستۀ جارو...

خسته از این همه سوال و جواب

پنجه های عقاب زیر ِ نقاب

میرویم ...آب و آیه سیخی چند؟

عقل ِ معذور و عشق ِ بی آداب....

خسته از این همه تقدّس ِ جنگ

آیه های نشسته...شرط ِ جفنگ

میرویم ...احتمالمان صفر است

شعر ِ بی حرف و شاعر ِ الدنگ

خسته از این همه تناسل و زور

ازدواج...ابلهانه ای ناجور
...
میرویم از شمول ِ مسئله ها

تا توسّل به نسخۀ کافور

خسته از این همه درود و سلام

خودکشی قبل ِ خطبۀ اعدام

میرویم ازکنار ِ مین و نگاه

والسلامی غلییییییظ و ختم ِ کلام

No comments:

Post a Comment

Note: only a member of this blog may post a comment.